ازآخرین پستی که اینجا گذاشتم چندین ماه میگذره...خودمم هنوز باورم نمیشه...وارد هشتمین ماه با هم بودنمون شدیم...خیلی دوست داشتم بیشتر از اینها برات ینویسم در مورد این چند ماه ولی نشد...اونقدر بالا و پایین داشت برامون که نگو....ولی از حالا بیشتر برات مینویسم عزیز دلم.تصور اینروزها هم برام سخت و رویایی و خیلی خیلی دور بود.
رد کردن سه ماه اول و عبور از اونهمه کابوس و ترس از تکرار شدن دوباره ی اونهمه اتفاقات تلخ خیلی برای ما سخت بود...
خدارو شکر تا اینجا همه چیز بخوبی پیش رفته...حالا تو توی دل من جا خوش کردی و شدی جزئی از وجود من...لگد میزنی٫دور میخوری و من برات ذوق میکنم....حالا شکم من قلنبه شده و هر روز بزرگتر میشه و من خیلی خیلی خوشحالم...
بابات بشدت منتظره اینیکی دو ماه هر چه سریعتر بگذره و تو بدنیا بیای و بتونه تو رو ببینه...اونم خیلی خوشحاله...وجود تو بهش انگیزه و قدرت بیشتری داده...چشمهاش اینروزها برق بیشتری میزنه و احساس شادی و خوشبختی بیشتری داره....میدونی من خیلی بهش افتخار میکنم...مطمئنم یه روز تو هم بهش خیلی افتخار میکنی...چقدر تصور سه تا شدنمون شیرینه...انگار مثل رویا میمونه..
10: ضربان قلب تو قشنگترین آهنگ زندگی منه...
برچسب : نویسنده : newofme بازدید : 275